برایت چای بریزم؟

به همان اندازه که دوست دارم حرف بزنم و مشکلات را حل کنم به همان اندازه هم گاهی دلم می‌خواهد به سرعت فراموش کنم و یادآوری نکنم.  باید مراقب بود که آنچه که باید در موردش صحبت کرد را فرموش نکنیم و آنچه را که باید فراموش کنیم مدام سفره‌اش را پهن نکنیم.

 هزار و یک دلیل وجود دارد برای اینکه آدم‌ها خسته شوند، تاب و تحملشان پایین بیاید. غذا، هوا، شلوغی، کار، بیماری، بی‌فکری آدم‌های دیگر، ناامیدی، متحمل شدن هزینه‌های مختلف و هزار و یک دلیلی که ما نمی‌دانیم انرژی را در اطرافیان ما نابود می‌کند و مکانیکی‌ترین موجود هم که باشی بلاخره یک جایی صدایت در می‌آید. فکر کردن به همین‌ها تنگی خلق آدم‌ها را برایم قابل تحمل می کند. حتی اگر گاهی مخاطب پرخاشگریشان من باشم. حتی اگر مقصر نباشم.  از راننده تاکسی و مغازه‌دار گرفته تا همین‌ها که هرروز می‌بینمشان، می‌خوانمشان.

نه اینکه موافق بروز خشم و ناراحتی باشم، اما همین‌که انتظار رفتار همیشه خوش و خرم ندارم حال خودم کمتر گرفته می‌شود. حتی به آن مرحله نمی‌رسد که احساس بزرگواری کنم و کسی را ببخشم یا انقدر فهمیده باشم که آدم‌ها را درک کنم. انگار حس وحال ارتجاعی پیدا کرده باشم. آن هم جنس خوبش را.

این رفتارهایی که حال خوشی را به همراه ندارند همان حرفهایی ست که باید گذشت و درگیر موج منفی‌اش نشد. حداقل اگر یک سر این پرخاشگری‌ها بفهمد که اگر چیزی نگوید و بگذرد نمی‌میرد، این موج منفی طوفان نمی‌سازد و حال دنیا کمی بهتر می‌شود.

با همه این حرف‌ها یادم هست که زمانی خودم پرخاشگرترینِ عالم بودم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *