نگاهی که انسان امروز به بچه های دهه هشتاد و نود دارد نگاهی از سر ناتوانی در شناخت دنیاهای جدید است. جهانهایی موازی که با سرعت زیادی به تعدادشان اضافه میشود.
از نظر من هر انسانی که به این دنیا پا میگذارد برای پدر و مادرش بلیط یک سفر را به هدیه میآورد. و اگر فرزند آگاهانه به دنیا آمده باشد میتوان گفت هر فرزندی بلیط سفری ست به جهان موازیِ جهان پدر و مادرش.
در این میان پدر و مادر هایی هستند که بلیط را به گوشه ای انداخته و این فرصت را نادیده میگیرند. نه تنها بلیط را نادیده میگیرند که حتی جهان فرزند خود را هم نمیبینند و حتی انکار میکنند. تمام تلاششان این است که قانون و قواعد دنیای خودشان را در دنیای فرزندشان پیاده کنند. بی تفاوت به اینکه چقدر قواعد جهانشان در جهان دیگری قابل اجراست . این بماند که در جهان پدر و مادر قواعد برای همه یکسان نیست. نگاه و باور همه یکسان نیست. و حالا همین ها که در دنیایشان انقدر با یکدیگر ناهمگون و ناهمخوان هستند ، میکوشند اعتقاداتشان و باورهایشان را به جهان های دیگر نیز بسط دهند.
دسته دیگری از پدر و مادر ها هم هستند که به دلایلی توان سفر کردن به دنیای فرزندشان را ندارند. اما سفرنامه دوست دارند. دیدن جهانی که نمیبینند را به واسطه تغریفهای کسی که دیده، آنها را به هیجان میآورد. دوست دارند بدانند آنچه که در دنیای خودشان هست آنجا هم هست. مردمان آنجا چطور زندگی میکنند. چطور خوشحالی میکنند. به چه مشغولاند. چطور عشق میورزند. آیا اصلا آنجا این تعاریف وجود دارد یا نه.
می پرسند و گوش میدهند مشتاق اند که بدانند و هربار پی فرصتی هستند که گوشه دیگری از آن دنیا را به آنها نشان دهند. و در آخر یا خوششان میاید و سری میزنند یا نه آن دنیا را به حال خود می گذارند و البته میدانند که هست. میدانند که فرق دارد. میدانند که همه چیز در آنجا بد نیست. هرچند ممکن است با تصور خود در آن دنیا به شدت احساس غریبی کنند. بچه ها قصه دنیای خودشان را میگویند و پدر ومادر ها هم تجربه هایی که در دنیای خودشان به دست آورده اند را تعریف می کنند. در این دنیا هر کسی در خلوت خودش به حرف دیگری فکر میکند. .
دسته دیگری هم هستند که اهل سفراند، همراه میشوند، آمادهاند که به دنیای ناشناخته پابگذارند و حتی اگر سختشان باشد میدانند که برای فهمیدن فرزندشان باید راهی این سفر شوند. شاید عدهای از آنها پابه پای فرزند نباشند شاید عدهای خود را به پدر و مادرهای همسفر خودشان میرسانند تا یکدیگر را در این سفر همراهی کنند اما به هرشکلی که شده در این سفر حضور دارند. گاهی از دنیای خودشان میگویند از این میگویند که چه چیزی را در این دنیا دوست دارند و چه چیزی را نه. از عقایدشان میگویند. از اینکه در دنیای آنها در موقعیتهای مشابه چه اتفاقهایی میافتاد. از تجربه هایشان میگویند. به فرزندشان به بحث مینشینند یاد میگیرند، یاد میدهند. جمع این پدر و مادر ها با فرزندانشان از جنس جمع دوستانه ست.
پدر و مادری که مهمان جهان فرزندش میشود، میبیند، می شناسد و لمس میکند، ممکن است بتواند فرزندش را در داشتن دیدی شفاف و بهتر یاری کند. تمایل پدر و مادر به تزریق داشتههایشان به فرزند احتمالا اینجاست که بهترین وجه خود را نشان میدهد.
نگرانی پدر و مادر امروز نباید این باشد که فرزندم هیولا خواهد شد یا نه، آیا در برابر من خواهد ایستاد یا نه، من میتوانم کنترلش کنم یا نه. که این جنس نگرانیها را من بیشتر مقاومت آنها در به رسمیت شناختن دنیای متفاوت با دنیای خودشان میبینم. اگر نگرانی هست باید برای خودشان باشد. اینکه میتوانند ذهنشان را راهی سفر به دنیای دیگری کنند یا نه. پدر و مادری باید نگران باشند که در دنیای خودشان نشسته و حتی به خود زحمت نمیدهند با دوربینی که دنیای فرزند را بهتر نشان میدهد کمی بازی کنند، اما مدام در تلاش هستند سر این دوربین را بچرخانند تا فرزند تصویر دیگری را ببیند.
همین که بتوانند به این دوربین دست بزنند، کار کردن با آن را یاد بگیرند، ترس از دنیای این موجودات ناآشنا را کنار بگذارند نگرانی هم اگر باشد راهی برای برطرف کردنش پیدا خواهند کرد.
الهام بیا وسواس بخرج بدیم و یکم بیشتر روی این موضوع بمونیم و فکر کنیم و از یه زاویه دیگه بهش نگاه کنیم.
جای رصدش رو من تعیین می کنم و تلسکوپش رو تو بیار. اگه توی یه پست جداگونه از رصدت برام بنویسی بیشتر لذت می برم. البته عجله ای نیست. 😉
این دنیاهایی رو که گفتی من هم دیده ام و الان دارم در نقاط تقابل دنیای خودم یا شاید خودمون با دنیای والدینم و البته بیشتر پدرم پنجه نرم می کنم. بازو قوی می کنم. گاهی هم که خطا می کنم مجبور می شوم وسط تشک بخوابم و سکوت کنم.
الهام تو دسته های مختلفی برای والدین بیان کردی. اما در مورد فرزندان چطور؟ چه دسته هایی برای فرزندان وجود دارد؟
جوانانی را دیده ام که احتمالا به خاطر همین تقابل دنیاهای گوناگون به لج و لجبازی افتاده اند و تمامی ویژگی های دنیای خودشان را خوب پنداشته و به کار می گیرند. احتمالا تو هم با من موافقی که هر دنیا خوبی ها و مضرات خودش را دارد. خب. فرزندان چگونه می توانند مضرات دنیای خودشان را تشخیص دهند و به والدینشان نشان دهند که از مضراتش استفاده نمیکنند؟ سوالم را طور دیگری میگم. چه فرزندانی دوست والدینشان هستند؟
من تصور می کنم با گفتگو کردن بتوان باب دوستی را باز کرد. با پیدا کردن نقاط مشترک دنیاها و عمل کردن طبق این نقاط مشترک و نشان دادن اینکه عمل کردن به این نقاط مشترک هم از روی گوش دادن به نصیحت شان بوده و هم براساس تفکر خودمان.
البته من خودم اکنون ترجیح می دهم سکوت کنم. (قبلا از سکوت اجباری گفتم الان از سکوت اختیاری میگم)
ممنونم که تاپیک میدی برای نوشته های این صد روز 😉
نمیدونم کی گفته این حرف رو ولی میگن یکی از مشکلاتی که در روابط وجود داره اینه که آدمها گوش میکنن که جواب بدن. گوش نمیکنن که بفهمن. و این جریان بین بچهها والدینشون خیلی دیده میشه.
من فکر میکنم نباید اصرار کنی به داشتن یک رابطه خوب. این اصرار خودش گره ایجاد میکنه در رابطه. من اینطور فکر میکنم که باید پیوند بین بچه و پدر و مادر کنده بشه و بعدش وقتی موجود رهایی بودی به فکر رابطه خوب باشی. تا زمانی که گره خوردی با اطرافیانت نمیتونی کنترل کنی روابطت رو. تا زمانی که نگران حرفهای اونهایی تا زمانی که منتظری تاییدت کنن تا زمانی که حتی منتظری تو رو به حال خودت بذارن انگار که به همدیگه پیچیده شدیم و انتظار هر رفتار درستی توقع بیجاییه. باید در واقعیت هم بپذیری که دنیای تو موازیه دنیای هر موجود دیگه ایه. حتی پدر ومادرت. وقتی فاصله میگیری و تصمیم میگیری رابطه خوبی داشته باشی اتفاقهای بهتری میفته. همچنان درگیری و ناراحتی هست همچنان درک نشدنه هست اما تو در ذهنت رهایی و میدانی که هرچند اصطکاک هست اما تو زندانی نیست و حواست هست اینها عزیزان تو هستن. در ذهن احساس مستقل بودن کردن کمک میکنه. استقلال مالی هم کمک میکنه. و پذیرفتن سهم صد در صدی خودت در ساختن زندگی و اونچه که هستی، هم کمک میکنه به داشتن ذهنی سبکتر در روابط با پدر و مادر.
این حرفهای من از تجربه شرایط خودم داره میاد و خب شاید تو یا بقیه نظر دیگه ای داشته باشین.
من احساس میکنم کنده شدن از هرچه که در ذهن گره ایجاد کرده تنها راه تجربه روابط بهتر با نزدیکان من هست.
این رو یادم رفت بگم که لازم نیست ثابت کنی که از مضرات دنیای خودت استفاده نمیکنی. من این کار رونمیکنم. البته این خوبه که به یه طریقی خیال پدر و مادر رو راحت کنی.
اما اونچه که در دنیای پدر و مادر مضره ما استفاده کردیم خیلی هم خوب بود. هاها
گاهی وقتا نمیشه برای نگرانی اونها کاری کرد. اونها ساخته شدن که همیشه نگران باشن. انتخابشون اینه. لابد…
میتونستن اعتماد رو انتخاب کنن.
من هم وقتی کامنت آقا یگانه رو دیدم ، کلی خوشحال شدم .
هم برای خودم و هم برای تو که داری می نویسی .
در رابطه با این مطلبی که نوشتی فقط دوست دارم بگم که تئوری انتخاب گلاسر رو بخون و صد البته توصیه می کنم که به پدر و مادرت هم بدی تا اونها هم بخونن.
البته این رو هم بگم که این روزها اینقدری از گلاسر و تئوری انتخابش نوشتم و گفتم که خسته شدم . :))
امیدوارم که سفر خوب و خوشی را در این مسیر تجربه کنی .
دارم میخونم این کتاب رو.
من هر کامنتی اینجا میبینم خوشحال میشم 🙂
یعنی وقتی استاد یگانه برات کامنت گذاشت و تعریف کرد، دیگه آخرش رسیدی! تبریک میگم که بلیط رو خودت گرفتی دستت و داری توی مسیر پیشرفت نویسندگی قدم میزنی.
آفرین.
یاور
خوشحالم تو این مسیر شماها هستید که ازتون یاد بگیرم.
ضمنن هر اتفاق خوبی که اینجا بیفته، از تو دارم.
تبریک به قلم و وسعت فکرتون
واقعاً پست زیبایی بود. ممنون
کامنتتون باعث دلگرمیه
من ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید.