دست‌های پنهان

 روی یک تخت فلزی که خیلی سروصدا می‌کرد و یک تشک معمولی داشت می‌خوابیدم. خیلی عمیق و خیلی زیاد می‌خوابیدم و همه چیز را زیر سر تخت می دانستم. انقدر این لذت را با همه وجود می‌چشیدم که تختم کنج آرام خانه شده بود. یک تخت پر سر وصدا که  دو دوستی آدم را بغل می‌کرد. بعدها تصمیم گرفتم روی زمین بخوابم و این رابطه عاطفی را تمام کنم. با یک پتو روی زمین می‌خوابیدم . دوباره همان لذت بود و همان دو دست پنهانی که آدم را می‌چسبید و تو هم مجبور می‌شدی به آن بچسبی. مجبور که نه، بلد بود چطور اسیرت کند که لذت بخش باشد. بلد بود چطور خودش را به تو گره بزند که حتی اگر می‌روی به اجبار باشد و دوباره برگردی و اجازه بدهی به هم بپیچید.

همین دست‌ها به وقت ناراحتی در آغوشت می‌گیرند. همین‌ها اشک‌هایت را پاک می‌کنند. این‌ دست‌ها هیچوقت دلخور نمی‌شوند. دلخور ‌نمی‌شوند که وقتی از اتفاقی خوشحالی یا هیجان‌زده‌ای و نمی‌توانی بخوابی، فراموششان می‌کنی. این دست‌ها همیشه خدا منتظرند و هیچ‌وقت از انتظار زیاد خسته نمی‌شوند و نق نمی‌زنند. اتفاقا آن زمان که از همیشه بیشتر منتظرشان گذاشته‌ای و کمتر از همیشه خوابیده‌ای از هروقتی گرم‌تر به پیشوازت می‌آیند و تنگ‌تر از هرزمانی در آغوشت می‌گیرند.

 دوستی در جواب حرف من که گفتم عاشق خوابم گفت از خواب متنفر است. فکر می‌کنم دست‌های زیباتری جایی همیشه منتظرش هستند،لابد دست‌های خواب او پیر شده‌اند که دیگر دوستشان ندارد. هرچند از نظرم این رسم‌اش نیست که کسی پیر شد رهایش کنیم.

با این حال فکر می کنم تمام برنامه‌هایی که برای کم کردن خواب و ترک این لذت به ما می دهند بیهوده است. باید جایی دست زیبایی منتظرت باشد. زیباتر از دست‌های خواب.

2 Thoughts

  1. واقعا این لذت را درک می‌کنم الهام. هرچند من اصولا با بی میلی و کمی چاشنی بی رحمی این دست‌ها را پس می زنم. شاید چون صبح و سپیده را کمی بیشتر دوست دارم. اما هروقت که اندوه مرا میگیرد، تنها همین دست‌ها هستند که در آغوشتان آرام می‌شوم و دل از این دنیا می‌کَنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *