میتوان به چشم یک بازی به آن نگاه کرد. بازی که از بینهایت مسیر درست شده است و انرژی در این مسیرها در گردش است. برد و باختی معنی ندارد اما هرزمان که انرژی از مسیری نتواند عبور کند بعد از مدتی آن مسیر کنار گذاشته میشود و بن بست و مسدود شناخته میشود چون انرژی را حبس میکند و راهش را سد میکند.
انرژی که محبت، بخشش ، فداکاری ایجاد میکند همیشه در جریان نیست. بسکه فراموش میکنم بنا هموار کردن مسیر این انرژی است نه مسدود کردن راه آن. همیشه باز گذاشتن این مسیر راحت نیست. آن وقتها که تنهایمان گذاشته اند و ما باید نقش یک پل را بازی کنیم، آن زمان که حق داریم نبخشیم اما درد را به جان می خریم و میگذریم، آن زمان که جواب محبتمان را با بیمهری میگیریم اما بازهم محبتمان را دریغ نمیکنیم همه اینها مسیر این انرژی را هرچند به سختی اما باز نگه میدارد . تصور میکنم هرلحظه ما هستیم در نقش یک مسیر. و هرلحظه یا مانع هستیم یا معبر.
در میان آدمها، در میان این همه مسیر من به آنهایی که مدام این انرژی را عبور دادهاند غبطه میخورم.
میبخشندت و تنها میخواهند که جایی کسی را ببخشی.
محبت میکنند و فقط میخواهند با مهر کسی را در آغوش بگیری.
میگذردند بیآنکه منتی بگذارند.
تو را همراهی میکنند و مسیری که میتوانست بن بست باشد را برایت باز نگه میدارند.
دلم میخواهد به پاس بزرگی آدمهایی که شبیه یک کوچه باغ من را غرق صفای خود کردند ببخشم، محبت کنم و بگذرم. امیدوارم یادم بماند.