با من حرف بزن.

دومین جلسه کلاس که تمام شد رفتم داخل حیاط تا قبل از شروع کلاس بعدی کمی استراحت کنم چند دقیقه بعد دو تا از بچه‌های کلاس کنار صندلی من ایستاده بودند و در مورد ضعف استاد در مدیریت زمان صحبت می‌کردند. من هم تا حدودی با آن‌ها موافق بودم و گفتم با استاد در این مورد صحبت می‌کنیم تا زمان کمتری به هدر برود. بچه ‌‌ها همچنان عصبانی بودند و موردهای دیگری را ضد این استاد بیان می‌کرد و خیلی هم تاکید داشتند که بابت این کلاس هزینه کرده‌اند و گویا انتظار برخورد شدیدتری از من داشتند. در حالی که این دو نفر حداقل بیست دقیقه بعد از استاد به کلاس می‌آیند و در کلاس حضور فعالی ندارند.  و از طرف دیگر تسلطی به پیش‌نیاز‌های این کلاس ندارند و همین موضوع باعث شده دور کلاس حداقل برای من خیلی کند باشد.

آن روز گذشت و چند روز بعد به من اطلاع داده شد که مدرس را بدلیل اعتراض بچه‌ها عوض کرده‌اند و قرار است کلاس با استاد دیگری برگزار شود.

از نظر من استاد خیلی خوب مفاهیم را منتقل می‌کرد، فن بیان خیلی خوبی داشت و تصور می‌کنم در برابر انتقاد بچه‌ها واکنش بدی نشان نمی‌داد. اما کسی به او اعتراضی نکرد و سریع درخواست مدرس دیگری را دادند.

———————————————————

دوستی داشتم که همیشه از مدل برخورد دوست دیگری شاکی بود. بار‌ها و با‌ها پیش آمده بود که با عصبانیت تمام با من در مورد رفتارهای ناخوشایند او صحبت می‌کرد. من هم همیشه از دوست شاکی می‌خواستم با دوست دیگرمان صحبت کند و از رفتارهایی که آزارش می‌هد به او بگوید اما هیچ‌وقت حرفی از احساس بد خود نزد. جالب اینجا‌ست که گاهی از نظر من خوش و خرم با هم معاشرت می‌کردند و من ناراحتی در چهره دوست شاکی نمی‌دیدم اما به محض تنها شدن شروع به غر زدن می‌کرد.

چند سال به همین شکل گذشت و در نهایت ارتباط این دو با هم قطع شد.

جمله دوست شاکی در پایان این رابطه همیشه در ذهن من هست، گفت آدم‌ها را تحمل می‌کند ولی آن زمان که صبرش تمام شود دیگر همه چیز تمام شده است. جمله دیگری هم دارد: کانون اصلاح تربیت که راه ننداختم.

——————————————————–

عشق و دوستی و مهربانی همین شکلی می میرد.

خشم اجازه حضور پیدا می کند، فرصت داشتن لحظه‌های خوب از ما گرفته می‌شود.

 توهم تحمل به ما دست می‌دهد و این را ویژگی خوب خود می‌دانیم و تصور می‌کنیم از بزرگواری ما است. در حالی که در چنین مواقعی واقعیت این است ما توانایی برطرف کردن مشکلات را با صحبت کردن نداریم.

به طرف مقابل فرصت نمی‌دهیم از خودش دفاع کند یا به مشکلاتی که وجود دارد فکر کند، یا اگر سوتفاهمی پیش آمده برطرف کند. نه اینکه همه آدم‌ها در صورتی که با آنها صحبت کنیم واکنش دلخواه ما را نشان بدهند ولی حداقل به آن‌ها اجازه داده می‌شود برای بهتر شدن اوضاع قدمی بردارند.

 من تصور می‌کنم آن‌ها که روابط ماندگارتر و مسالمت‌آمیزتری دارند از قدرت زبانشان برای داشتن لحظات با کیفیت استفاده می‌کنند.

انرژی که صرف خودخوری و نق زدن و بد و بیراه گفتن می کنیم صرف گفتگو کنیم به مرور اتفاق‌های بهتری خواهد افتاد. من اینطور فکر میکنم. نمیدانم.

8 Thoughts

  1. سلام
    من نمی دونم چطور بی هوا اومدم سر این پستت. شاید چون این روزها به این مساله فکر می کنم ناخودآگاه به سمت چنین نوشته هایی پرت می شم. همیشه می خونمت و دوست دارم که بیشتر بخونمت. به قول خودت هاهاها

  2. سلام الهام خانم
    خیلی خیلی خوشحالم از اینکه از وبلاگ یاور اِینِهو گلوله پرتاب شدم به اینجا.
    امیدوارم دوستی مان شکل بگیرد و پایدار بماند.
    اگر زمانی حرفی و گفتی و سخنی داشتم، که احساس کنم قابل خواندن و تحمل کردن باشد برایت می نویسم.
    ازت می خوام اگر زمانی حرفم و گفتم و سخنم به دلت ننشست یا به نظرت نادرست بود به زور هم که شده تحمل کنی اما بهم بگویی تا خودم رو اصلاح کنم.

  3. انصافا آدم سر یک هفته نشده ناامید میشه؟
    تازه نمیدونی که معمولا تو ماجرای مورچه روی دیوار و دونه ش، من اون دونه هستم که هی میفتم پایین هاهااا
    مورچه درونم هم همیشه قهر میکنه میره خونشون برخلاف داستانی که از مورچه و دونه شنیدیم.

    سعی میکنم بهتر بنویسم 🙂

  4. داشتم ناامید میشدم از صد روزت ها! اگر این را نمی نوشتی.

    داری بهتر می شوی. داری غیر از نقل شعر از دیگران، از خودت می نویسی. این یعنی یک گام بسیار مهم رو به جلو برداشته ای. این یعنی داری در مسیر نوشتن پیشرفت میکنی. همین طوری ادامه بده.

    با مهر
    یاور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *