تصور می کنم نگاه کلی ما به زندگی یا نگاه یک فرد مغلوب است یا فردی که تا آنجا که توانسته بر زندگی سوار بوده است. بی تفاوت به اینکه شرایط فعلی ما از نظر مالی، جایگاه اجتماعی، روابط عاطفی و.. چگونه است.
نگاه مغلوب نگاهی نیست که همیشه شکست خورده یا اشتباهات زیادی داشته است. که از نظر من این نگاه از ذهنی میآید که باوجود تمام اتفاقهای خوب در زندگیاش، باوجود دیدن ثمره کوچکترین تلاشاش، هرروز از نو فراموش میکند (به فرض اینکه گاهی یادش باشد) که تلاش در هر زمینهای حتمن نتیجهای خواهد داشت. در نگاه مغلوب همیشه دیر شده است، همیشه هرکاری را باید زودتر از اینها انجام میدادی. در نگاه مغلوب همیشه دلیلی برای سکون و یکجا نشستن هست، که برابری می کند با هرچه که میتوانست انگیزه حرکت باشد. هرنگاهی متوجه گذر زمان و از دست رفتن جوانی و شادابیاش هست اما این نگاه مغلوب است که روی هرکاری برچسبی میزند و محدوده سن وسال را مشخص میکند. نگاه مغلوب میتواند نگاه جوانی باشد که دلیلی نمیبیند به پدر و مادر مسناش یاد بدهد با لپتاپ کار کنند یا گوشی هوشمند داشته باشند.
در تصور من نگاه مغلوب بیش از اندازه محافظه کار است و نمیداند همزمان با این حصاری که به دور خودش میکشد و راه نفوذ را برخود میبندد فرصتی را از دست می دهد و آنچه که نگران از دست دادن آن است قبلتر از اینها سنگینتراش را باخته است.
این نگاه نمیتواند برای هر اتفاقی واقعیتی متمایز را بپذیرد. همیشه یک واقعیت وجود دارد، همان واقعیتی که او میبیند.
در نگاه مغلوب گردش فصلها و گذشتن زمستان و آمدن بهار هم یک کلیشه است. و لابد شکوفهها هم سخنران های انگیزشی.
این نگاه به نظرم خیلی رایجه توی این دوره زمونه ، یعنی به جرئت میتونم بگم بالای ۴۰-۵۰% ارفراد دورم این نگاه رو به زندگی دارن، (شاید هم بعضی وقت ها خود من 🙂 )
اوهوم
من هم اطرافم میبینم
به نظرم اینا خصوصیات افراد تنبل است
شاید یه آدم تنبل همچین دیدی داشته باشه.
یا همچین آدمی تنبل باشه.
اما میتونن دو تا شخصیت متفاوت باشن از نظر من.
این ضعف منه که نتونستم شخصیت مورد نظرم رو درست توصیف کنم.
در نگاه مغلوب در هر سن و سالی که هست طراوتی وجود نداره. در حالی که ممکنه مثل یه ماشین مکانیکی انقدر کار کنه که از نظر اجتماعی به شدت مورد تحسین قرار بگیره.
سکون و یکجا نشستن منظور پذیرفتن هرآنچه که پیش میاد هست، ومنظورم از تحرک واکنش نشان دادن و منفعل نبودن.
من یه آدم تنبلم. جدی. مرکز کنترل درونی دارم. هزار تا دلیل دارم برای اینکه کاری که الان دستم هست رو با سرعت بیشتری انجام بدم و هیچ دلیل ناراحت کننده ای ندارم که مانع من بشه. اما همچنان دلم میخواد از زیرش در برم و درمیرم طبق معمول همیشه. و نگاه مغلوب هم ندارم با وجود اینکه دستاورد خاصی نداشتم در تمام این سالهایی که گذشته.
باید متن پختهتری مینوشتم و بیشتر فکر میکردم در توصیفاتی که به کار میبرم.
سلام الهام،
این نوشته خیلی خوب بود. نوع نگاه جالبی داشتی. یه حس خوبی داشتم بعد از خوندنش. مرسی که نوشتیش و به اشتراک گذاشتیش.
سلام 🙂
من ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی.