به مشکل زمانبندی برخوردم. البته نه به دلیل شلوغ بودن و حجم زیاد کار. از چهاردهسالگی که تلویزیون نمیدیدم ( نه از روی دانایی که مجبور بوذم و گویا اتفاق خوبی بوده است.) و زمان زیادی هم در شبکههای اجتماعی نیستم، اما مشکل بدتری از اینها وجود دارد اینکه من معتادم به چرخیدن در دنیایی که شبیه واقعیت من نیست حتی گاهی شبیه به رویاهای من نیست فقط جایی است خارج از این دنیا. کنده نمیشوم از آن. دلیل اینکه زمان کم میآورم بدون اینکه فعالیت خاصی انجام داده باشم و خسته میشوم همین است. فکر میکنم دیروز به همین شکل گذشت. از هرفرصتی استفاده میکردم که به آن دنیا بروم. و همین شد که نه کتاب خواندم و نه مطلبی خوبی نوشتم و نه برای خانوادهام وقت گذاشتم و نه با کسی در ارتباط بودم و نه اپلیکیشنم را تا مرحلهای که در نظر داشتم پیش بردم و در آخر هم شاکیام که چرا فلانی نشسته با من حرف می زند بندهخدا. از اینکه دیروز وشاید خیلی روزهای دیگر به این شکل گذشته است میترسم.
دلیل آنکه نفهمیده بودم از مترو تا کوچه آن دوست فاصله ای نبوده هم خستگی نبود که من از هربهانه ای استفاده میکنم برای اینکه درون خودم باشم. البته آن درون نمی دانم دقیقا کجاست فقط میدانم سر و ته روز من را بزنی آنجا ام. و حتی گاهی در جلسه امتحانهای مهم هم این اتفاق افتاده بود. و آن زمان که باید بیشترین حضور را در مکان و زمان خاصی میداشته ام ناخواسته رفته بودم و دور شده بودم. یکی از واٰژههایی که همیشه دوست داشته ام sharp بوده است. جابهجا شدن مدام بین این دنیا و دنیای خیالی این ویژگی را از من گرفته است.
کاش میشد این دنیای بی حد و مرز و فریبنده را در همین نوشته برای همیشه گذاشت و دیگر به آن برنگشت. در آن صورت برای تمام کارهایی که دلم میخواهد انجام بدهم وقت هست.
شاید نوشتن این حرفها در وبلاگ که احتمال هست کسی بخواند خیلی خوشایند نیست اما فعلا تنها جایی که مینویسم اینجاست. شاید به سمت رها شدن از این وضعیت راهی بود.
تصور میکنم این رفتن و نبودن در واقعیت حتی بدتر از چرخیدن در کانالهای تلگرام و صفخههای باطل اینستاگرام است. حتی بدتر از صحبتهای خالهزنکی ست. حتی بدتر از معتاد بودن جسمی ست.
سلام خانم فیض الهی!
کاش بیشتر در مورد دنیایی که ازش گفتین توضیح میدادین فکر میکنم درگیری منم از همین نوعه; باوجودیکه زیاد درگیر فضای دیجیتال وابزارای ارتباطی نیسم, میلی هم به وقت گذرانی بی حاصل خارج از خانه ندارم از طرفی رو درسمم تمرکزسابق را ندارم یه جورایی اژیته ام درونا
پ ن:جالبه واسم نوشته هاتون
من ازیه کامنت خوب که زمانی واسه اقای شیری گذاشته بودین شما رو تو ذهن دارم وازنوع تفکرتون خوشم میومد
و خوش حالم سایت دارین ومی نویسین(:
سلام زهرا
همه آدمها ظاهرا اون دنیای خیالی رو دارن. فکر میکنم آدمهایی که در این دنیا هدف دارن و میدونن چه چیزی رو میخوان تجربه کنن کمتر به اون دنیا پناه میبرن. یا حداقل زمانی وارد اون دنیا میشن که میخوان در ذهنشون تصویری از آینده رو مرور کنن.
اما وقتی بیهدف در این دنیا پرسه میزنی یا انگیزهای نداری یا زندگی داره تو رو پیش میبره بجای اینکه تو زندگی رو پیش ببری، مدام به اون دنیا گریز میزنی و باقی ماجرا.
راستی ممنونم از لطفت. و خوشحالم که اینجا میبینمت. 🙂
😀
نه پس خوشبختانه وضعیت من از جنس گزینه۱(بیشتر همون تصویرسازی و ..)وشاید تلاش برای هدفمند ماندن تو این جاده ی بی مقصد زندگی منجر به این مشغله ها میشه.
البته در مورد خودتون هم بعید میدونم گزینه ۲صحت داشته باشه قلم خوب و دلنشینی داری و این بعیده که باشناور و بی انگیزه بودن در جریان زندگی بدست بیاد
دقت کردی که ۱۶ نوشته از ۱۰۰ نوشته ات را کامل کرده ای؟ این خیلی پیشرفت خوبی است! دارم کم کم به تو امیدوار می شوم.
یاور
روحیه میدی بهم 🙂
بهتر میشم.
من هم دست به گریبان هستم با خیال و واقعیت. یعنی رفتن به دنیای دیگر و نبودن در این دنیای فیزیکی. مادرم از کودکی همیشه مرا به خاطر این ویژگی سرزنش میکرد.
اما این روزها کنترل بیشتری بر خودم دارم. یعنی نوشتم که بگویم میشود کنترل داشت. مثلا یکی از راههای آن اینست که یک جدول درست کنی و هرروز تعداد مرتبه هایی که پا به این دنیا میگذاری را یادداشت کنی. اینطوری کم کم کنترلت بیشتر می شود.
یک راه دیگرش هم که من خیلی از آن استفاده میکنم اینست که به خودم اینوقت ها میگویم، بگذار برای شب. من شب را خیلی دوست دارم و به خودم می گویم شب که شد اجازه می دهم هرجا خواستی بروی. اگر روز فعالیت های زیادی کرده باشم معمولا شب ها فرصت زیادی پیش نمیآید به همین دلیل کمتر به این دنیا سر می زنم.
حالا جالب اینجاست انقدر پرروام در جواب سوال آیا حاضرید در ماشین زمان زندگی کنید نوشتم که “به نظرم اگه راضی به برنامهریزی این دستگاه بشم از سر ناتوانی باید باشه. دلیل دیگهای برای انتخابش پیدا نمیکنم. درسته بعد از اینکه خوابم ببره متوجه نمیشم که در رویا هستم ولی الان که میدونم هیچ چیز آنجا واقعی نیست. هرچند ممکنه الان هم داخل همچین دستگاهی باشم و واقعیت معنی و مفهومی نداشته باشه ولی به هرحال در حال حاضر واقعیت از نظر من یعنی اینجایی که ایستادم و آدمی که الان هستم. بخصوص اینکه توی همین دنیا خیلیها هستند که رویاهای من رو زندگی میکنند.
البته یکی از لذتهای زندگی من این هست که به حال خودم رها بشم و تمام مدت به چیزهایی که دوست دارم فکر کنم. اما دلیل نمیشه در برابر همچین دستگاهی گارد نگیرم.”
یکی ندونه فکر میکنه من چقدر “الان” رو دارم زندگی میکنم. هاها
ممنونم که راهکار میدی :)