نقطه شروعش آنجاست که عادت میکنی. آنجا که بدون اینکه برایت مهم باشد که به چه چیزی عادت میکنی خودت را به دست اتفاقها میسپاری. اصلا شاید مهمترین تصمیم را باید زمانی بگیری که اتفاقی دارد هرروز زندگیات تکرار می شود. اگر تصمیم نگیری اگر منفعل باشی از یک جایی به بعد دیگر میشوی از همانهایی که چالش سهم من از زندگی چیست راه میاندازند. همانهایی که طلبکار دور و نزدیکاند. همان ها که خودت هم گاهی از آنها بودهای. همانها که بعد سالها هنوز درگیر اتفاقهای دوران کودکیاند. همان ها که اول و آخر حرفشان این است که نسل بعد از آنها راحتتر زندگی کردهاند. همانها که درگیر جبر زندگیاند. همانها که همیشه شاکیاند. حتی اگر فصلهای زیادی از زندگیشان گذشته باشد باز هم سهم خودشان در زندگیشان را انکار میکنند. همانها که حرفهایشان برای نقد دیگری پر از منطق است ولی به خودشان که میرسد پر از تبصره و پرانتز و اما و اگر و توجیح است.
شاید اینجاست که تعیین میکنی اختیاری در زندگی ات داری یا نه. اینجاست که تعیین میکنی سهم تو از زندگی چیست. زمانی که اتفاقی داشت روتین زندگیات می شد. اتفاقی داشت طبق تصمیم تو روتین زندگیات میشد.
آره آره بیااا منم تو ردیفم تنهام فک کنم ^_^
الهام زود تند سریع بگو ردیف چند و کدوم صندلی هستی ؟
من ردیف Bصندلی یک
ببخشیییییییییید. من درحال خونهکشیام. نت نداشتم تا الان زود تند سریع جواب بدم
من ردیفA صندلی دوم.
من بیام پیش تو بشینم؟ من تنهام.