کیستی آن زمان که کسی نظاره‌گر تو نیست

از خودم می‌پرسم و خودم را نمی‌شناسم. سرم را که بلند میکنم میبینم که اطرافم پر از آینه است. جز آینه هیچ چیز نیست. مگر آینه هرآنچه که در مقابلش قرار بگیرد را به خودش نشان نمی دهد ؟ پس چرا نمی‌توانم خودم را ببینم؟ دور خودم می‌چرخم ، آینه دیگری را امتحان می‌کنم. آینه هست، اما من درونش نیستم.

 این نمایشی ست که من همیشه به تماشای آن می‌نشینم، صحنه این نمایش همه آینه است و آرزویم این است من روزی به صحنه این نمایش بیایم.  من بنشینم و من را روی صحنه ببینم. کسی جز من نظاره گر من نیست.
——————————————————–

 در این مقطع از زمان نوشتن برای من بشدت تحقیرآمیز است . این حس من در سومین شب نوشتن در این وبلاگ است.

 

2 Thoughts

  1. همه کارهای بزرگ در ابتدا زشت به نظر می رسد . نگران این نباش که چه چیزی زشت است و چه چیزی زیبا . چون این هر دو در کنار هم معنی پیدا می کنند و وقتی یکی نباشد دیگری هم معنا ندارد .
    سعی کن خودت باشی .
    برایت پیشنهاد می کنم که کتاب تغییر ذهن های هوارد گاردنر رو بخونی . در این مورد می تونه خیلی کمک کنه .
    این که هم کُرد باشی و هم متممی و هم نرم افزار خونده باشی و اون هم ناتمام برام خیلی جالب بود . چون از اول فکر می کردم که فقط منم که چنین خاصیتی هایی رو دارم :)) . نگو که یه هم محله ای دیگه ای هم هست . فکر کنم از هم محله ای بودن هم گذشته .
    بیشتر بنویس تا به یکی از عادت هایت تبدیل بشه .
    به قول یاور تا صد روز بنویش بعدش خودت رو نقد کن.

    1. تمام تلاشم رو می‌کنم که بهتر بنویسم. من الان دقیقا از هیچی دارم شروع می‌کنم.
      .
      اون خاصیت ها رو تو اصلشون رو داری :)) ، ضمن اینکه من متاسفانه کرد نیستم . باعث افتخاره هم محله ای به حساب بیام 😉
      .
      ممنونم که سر زدی. و همینطور ممنون بابت کتاب 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *