هنگام که گریه می دهد ساز،
این دود سرشت ابر بر پشت،
هنگام که نیل چشم دریا،
از خشم به روی می زند مشت.
زان دیر سفر که رفت از من،
غمزه زن و عشوه ساز داده،
دارم به بهانه های مانوس،
تصویری از او به بر گشاده.
لیکن چه گریستن ، چه توفان؟
تاریک شبی ست، هرچه تنهاست.
مردی در راه می زند نی،
و آواش فسرده بر می آید.
تنهای دگر منام که چشمم،
توفان سرشک می گشاید.
هنگام که گریه می دهد ساز،
این دود سرشت ابر بر پشت،
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت.
نیما ۱۳۲۷
مهدیه محمدخانی ـ گریه میدهد ساز