چندتایی آپارتمان پیدا کرده بودیم که ویژگیهای مورد نظر من را داشت. برای یکیشان که خیلی هیجان داشتم و خوشحال از اینکه دقیقا همان است که من دوست دارم. اما صاحبخانه ترجیح میداده است که خانهاش را به دو دختر مجرد اجاره ندهد. خوشحالیمان در نطفه خفه میشد. سایتها هم برای اکثر خانهها ذکر کردهاند که فقط زوجها تماس بگیرند. ننوشته باشند هم زمانی که تماس میگیری میپرسند.
همین روزها به یاد ماجراهایی میفتم که یکی از آشناها تعریف میکرد، ماجراهایی که در ساختمانشان برای همسایههای دیگر اتفاق میفتاد و اینها با جزییات در جریان بودند، اینکه چه کسی میآید، چه کسی به کدام خانه میرود، و و و. به آن دوست آشنا که چیزی نگفتم اما در دل میگفتم که چقدر جالب که بخاطر بعضی کارهای همسایهها احساس امنیت نمیکنید و تصور می کنید باید دخالت کنید و دنبال راهکار باشید اما خودتان دماغتان انقدر عمیق در زندگی بقیه است. به هرحال شما سرت به زندگیات باشد کِی میبینی کی میآید کی میرود.
من در کنار آدمی مثل تو احساس امنیت نمیکنم نه در کنار کسی که ظاهرا معیارهای اخلاقی من را ندارد اما حداقل سرش به زندگی خودش است.
این را میفهمم که همه دلشان میخواهد حال ساختمانی که در آن زندگی میکنند خوب باشد و باید حواست باشد که کجا زندگی میکنی. اما نمیفهمم چرا زیر نظر داشتن کسی که برای ما مشکلی ایجاد نکرده است هیچوقت کار زشتی نبوده است و خیلی راحت درموردش صحبت میکنند و از این کار احساس شرمندگی نمیکنند.
خیلی احمقانه ست زمانی که در چهارچوب خانهات حتی اگر خودت نفهمی کسی تو را زیر نظر دارد، از گشتهای خیابانی که لباسهایت را چک میکنند شاکی باشی. وقتی مسائل شخصی و غیر شخصی تو در محدوده اختیارات همسایهات هم هست گشت ارشاد که دیگر لابد صاحب اختیار است.